نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

خاطرات

دختر قشنگم، پنجشنبه سه نفری رفتیم مرکز پایش آفتاب. چون بعد از کارگاه اعتماد به نفس بهمون توصیه شد برای به کارگیری بهتر روشهای تربیتی در طرح پایش هم شرکت کنیم. خوب بود و گفتن که نادیا خانوم ما از همه نظر از بچه های هم سن و سال خودش جلوتره و مخصوصاً در برقراری روابط فوق العاده است. چند تا توصیه هم در مورد جدا کردن جای خواب که قبلاً از مهد کودک حتماَ باید انجام شده باشه کردند و همینطور نحوه برخورد با لجبازی که مخصوص این دوره سنی بچه هاست. از اونجا هم رفتیم رستوران پدیده که نادیا خانوم که معمولاً خیلی زیاد غذا نمیخوره ، تو رستوران شکر خدا اشتهاش باز شده بود و همین باعث شد به برنامه بعدیم که بردن نادیا خانوم به تئاتر بود، دیر برسیم و در نتیجه ر...
28 بهمن 1391

برای تو که عاشق دریایی

عصر ما عصر فریبه، عصر اِسمای غریبه عصر پژمردن گلدون ، چترای سیاه تو بارون شهر ما سرش شلوغه، وعده هاش همه دروغه آسموناش پر دوده، قلب عاشقاش کبوده خونه هامون پر نرده، پشت هر پنجره پرده قفسا پر پرنده، لبای بدون خنده چشما خونه ی سواله، مهربون شدن محاله نه برای عشق میلی، نه کسی به فکر لیلی کاش تو قحطی شقایق، بشینیم توی یه قایق بزنیم دل و به دریا، من و تو تنهای تنها اونقده میریم که ساحل، از منو تو بشه غافل قایق و با هم میرونیم، اونجا تا ابد می مونیم جایی که نه آسمونش، نه صدای مردمونش نه غمش نه جنب و جوشش، نه گلای گلفروشش مثل اینجا آهنی نیست .... پس ببین یادت بمونه، کسی هم این و ندونه زنده بودیم اگه فردا، وعده ی ما لب دریا ...
8 بهمن 1391

بچه یعنی ..

بچه يعني آغوش كوچكي از گرما و عشق و نياز يعني نفسهاي خفته خوشبو يعني آرزوهاي كوچك از آينده‌اي بزرگ يعني ديدن عاشقانه‌ترين نگاه دنيا از بي‌تجربه‌ترين چشمها ********* بچه يعني تختخواب سه نفره يعني فراموش كردن زمزمه هاي شبانه يعني فراموش کردن خواب آرام شبانه يعني سراسيمه دويدن ********* بچه يعني عشق يعني بزرگترين تكه قلب دو نفر يعني تكه اي از قلبت ، برهنه در برابرت يعني عشق ، عشق و عشق ********* بچه يعني اضطراب در وقت كوچكترين جدايي يعني" نمي دانم مي خواهم بروم يا بمانم" يعني همه چيز با هم و در هم ********* بچه بعني غرور پروراندن يك مولود يعني افتخار كردن به قدمهاي كوچك لرزان يعني بوسه چسبناك با طعم موز يعني " مامان...
4 بهمن 1391

عکسهای تولد دو سالگی

دیروز بالاخره عکسهای تولد دو سلگی نادیا خانوم ما بعد از 5 ماه چاپ شد. البته انصافاً عکسهای قشنگی شدند. من همش نگران بودم نکنه خرابشون کرده باشه، چون خیلی طولش داد ولی در هر صورت خوب شده بودن. از اونجا هم با دایی کامبیز و زندایی و مامانی رفتیم دکتر برای مامانی. اونجا هم خوشگل مامان کلی شیطونی کرد و چون دست یه بچه ای چیپس دیده بود هوس کرد. دایی رفت و برای نادیا خانوم چیپس خرید. حالا این چیپس خوردن هم کلی برنامه داشت . میخواست به زندایی تعارف کنه یه دونه خودش درآورد ولی چون دلش نمیومد بده از دستش افتاد و سریع میگفت: دیگه اَی شد نخور. بعد زندایی گفت: خودم بردارم. نادیا خانوم گفت: کوچولو بردار. زندایی یه نصفه برداشت نادیه خانوم گفت: اینکه بزرگه...
1 بهمن 1391
1